کد خبر 256222
۲۰ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۲

«حیات» در گزارشی بررسی کرد؛

شهید آیت‌الله «سیدمحمدرضا سعیدی»؛ فریادی در انتهای شب و شهادت در سلول‌های ساواک

شهید آیت‌الله «سیدمحمدرضا سعیدی»؛ فریادی در انتهای شب و شهادت در سلول‌های ساواک

یک‌بار در نامه‌ای به مراد تبعیدی‌اش در نجف نوشته بود: «از وقتی شما رفته‌ای، روح عزت رفته و همه‌چیز بی‌حرمت شده است.» و مقتدای او جوابی داد که با همان چندکلمه، روح گرفت و تا نثار جان به جلو رفت: «وقتی انجام وظیفه در کار باشد، نگرانی و ناامیدی معنایی ندارد.»

به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، بیستم خردادماه سال 1349، روزی ماندگار در تقویم رخدادهای نهضت اسلامی و فصلی پرافتخار در تاریخ مبارزات روحانیت مبارز انقلابی و شاگردان مکتب امام (ره) است. روز شهادت فقیه مجاهد و عالم روشنگر و دین باور: شهید آیت‌الله «سیدمحمدرضا سعیدی» در شکنجه‌گاه ساواک، که داغ ننگی بر جبین نظام ستمشاهی زد و نقطه‌ای نورانی در کارنامه زرین حق طلبی‌ها و ظلم ستیزی‌های عالمان تبار علم و عرفان و جهاد و شهادت شد.

یک گونی ذغال روی دوشش بود!

 آیت‌الله سیدمحمدرضا سعیدی در دوم اردیبهشت 1308 در منطقه «نوغان» مشهد، در خاندان علم و فقاهت و سیادت چشم به جهان گشود. دروس ابتدایی را نزد پدر خود (سیداحمد) آموخت و در دوران نوجوانی به سلک روحانیت درآمد. تحصیلات دینی را در مشهد ادامه داد و منطق و اصول را نزد عالمان برجسته‌ای چون ادیب نیشابوری، شیخ هاشم و شیخ مجتبی قزوینی فرا گرفت. از ابتدا با مشاهده نابسامانی‌های ناشی از استبداد و اختناق رضاخانی و زندگی پر درد و رنج جامعه، فشار شدید حکومت بر حوزه‌های علمیه، از آنچه به نفع محرومان و دردمندان بود دریغ نداشت.

فرزند آیت‌الله سعیدی درباره خصلت مردم‌دوستی او می‌گوید: «... یکی از روزها که از مسجدشان، مسجد موسی بن جعفر(ع) در خیابان غیاثی تهران به منزل آمدند، دیدیم عبا روی دوش‌شان نیست. از ایشان پرسیدیم: عبایتان چه شد؟ گفتند: «سر راه مرد فقیری را دیدم که از سرما می‌لرزید، عبایم را روی دوشش انداختم. من دیدم که حالا قبا دارم و فعلا به عبا احتیاج زیادی ندارم؛ پس نباید مسلمانی از سرما بلرزد و من هم عبا داشته باشم و هم قبا. یکی برایم کافی بود.»

در همسایگی ما، یک راننده تاکسی زندگی می کرد که وضع خوبی نداشت. او تعریف می‌کرد: «یک روز صدای نفس نفس زدن یکی را شنیدم که از پله‌ها بالا می‌آید. محل سکونت ما در طبقه سوم بود. وقتی نگاه کردم، آیت‌الله سعیدی را دیدم که یک گونی زغال به دوش گرفته بود و برای ما می‌آورد.»

شهید آیت‌الله «سیدمحمدرضا سعیدی»؛ فریادی در انتهای شب و شهادت در سلول‌های ساواک

آشنایی با «حاج آقا روح‌الله»؛ فصل پیوند زندگی با مبارزه

پس از پایان دروس سطح و بهره گیری از استادان فرهیخته حوزه مشهد مقدس، برای طی مدارج عالیه علم دین و استفاده از محضر فقهای بزرگ و مراجع عالیقدر، به شهر قم هجرت کرد. در روزهای نخست ورود به قم در درس مرجع بزرگ شیعه، آیت‌الله العظمی بروجردی شرکت کرده و از محضر عالمان دیگری از جمله آیت‌الله میرزا هاشم آملی کسب فیض کرد. در این هنگام، آواز مجتهدی والامقام به نام «حاج آقا روح‌الله» موجب شد تا آیت‌الله سعیدی را به محضر درسش بکشاند و بدین ترتیب گمشده خود را بیابد.

رفته رفته در میان صدها شاگردی که از محضر درس حضرت امام خمینی کسب فیض می کردند، سعیدی جزو نامدارترین ها شد. از همین زمان مبارزات سیاسی او شروع شد. او می‌کوشید روحانیون و علمایی را که در خارج از کشور به سر می بردند، با امام مرتبط سازد و از این طریق اندیشه امام را به آن سوی مرزها بکشاند. او همچنین در سفرهایش به شهرستان‌ها، مبارزه بی‌وقفه‌ای را علیه رژیم شاه آغاز کرد.

مسجد «موسی بن جعفر» تهران؛ پایگاه مبارزه و تبلیغ

آیت‌الله سعیدی علاوه بر اینکه در شب‌های جمعه در مسجد موسی بن جعفر(ع) به ایراد سخنرانی می‌پرداخت و بدون هراس، از برنامه‌های ضداسلامی رژیم انتقاد می کرد، در نشر افکار و اندیشه‌های امام خمینیتلاش بی‌وقفه‌ای داشت. او مسجد را پایگاه مبارزاتی افرادی چون آیت‌الله امامی کاشانی، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و دیگر چهره‌های روحانیت مبارز و انقلابی شاگرد مکتب امام قرار داد.

ساواک به این نکته پی برد و ادامه وضع موجود در مسجد موسی بن جعفر (ع) را از هر جهت به زیان رژیم دید و بدین جهت، تضییقات و محدودیت‌ها و موانع زیادی برای ایشان و افرادی که برای اقامه نماز به مسجد می‌رفتند فراهم کرد، اما آیت‌الله سعیدی به تهدیدهای ساواک بی‌اعتنا بود. سخنان او سرشار از روحی پرشور، حماسی و مبارزه‌جویانه بود: «.... ما باید برای مبارزه کردن تشکیلات داشته باشیم تا بتوانیم در مقابل دشمن مقاومت کنیم و با دولتی که علمای ما را زندانی و تبعید می کند، مبارزه نماییم. من راهی را می‌روم که امام حسین (ع) و رهبر عالیقدر دین ما، آیت‌الله خمینی رفت و تا پای جان ایستادگی کرد. من حرف خود را می گویم مبارزه را ناتمام نمی‌گذارم.»

نگرش آیت‌الله سعیدی به مسائل سیاسی و جهان از همان زاویه ای بود که حضرت امام برآن تمرکز و تاکید داشت. او آمریکا و اسرائیل را دشمنان اصلی اسلام و ایران می دانست و چاره اصلی کار را در ریشه کن کردن و بریدن پای این دو از منطقه و ایران می دانست.

شهید آیت‌الله «سیدمحمدرضا سعیدی»؛ فریادی در انتهای شب و شهادت در سلول‌های ساواک

شهادتش را در خواب دیده بود

فرزند شهید، حکایتی دارد: «بعد از شهادت پدرم، دستخطی از ایشان در پشت کتابی پیدا شد. آن دستخط را آیت‌الله خزعلی، استاد شهید مطهری و داییمان آقای طباطبایی هم دیده‌اند، من و برادرانم هم دیده بودیم. آقای هاشمی رفسنجانی هم ظاهرا دیده بودند. پدرم یا خط خود نوشته بودند: «شبی در خواب دیدم که به منزل آقای خمینی می‌روم. در بین راه علامه طباطبایی را دیدم. ایشان مرا صدا زدند و با هم تا آستانه منزلشان رفتیم. علامه به من فرمودند: من دیشب حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را در خواب دیدم که به من گفتند به سعیدی بگو به اینجا بیا. چیزی نیست، ما نگهدار توییم... وقتی از خواب بیدار شدم، شکر خدا را کردم و این خواب را پشت این کتاب مواعظ العددیه نوشتم. این مساله مربوط به زمانی است که مرحوم پدرم به خاطر طرفداری از حضرت امام همه روزه در معرض دستگیری و گرفتاری بود.»

دلدادگان، نام تو را با خون نوشتند

سخنان تند، نامه‌ها و بیانیه‌های افشاگرانه آیت‌الله سعیدی رژیم شاه را به وحشت انداخت. ساواک مطمئن بود که آیت‌الله سعیدی، علما را به صدور فتوا علیه این‌گونه قراردادها راضی خواهد کرد. از این‌رو تمام نیروهای خود را برای اقدامی جنایتکارانه بسیج کرد. روز ۱۱ خرداد ۱۳۴۹ پس از اقامه نماز، ساواک به منزلش یورش برد و او را به زندان قزل قلعه بردند و در سلول انفرادی تنگ و تاریکی انداختند و ده روز او را با شدیدترین وجهی شکنجه کردند.

اما آیت‌الله سعیدی با وجود تحمل تمام شکنجه ها تسلیم نشد. برگه‌های بازجویی او که پس از پیروزی انقلاب به دست آمده، نشان دهنده این حقیقت است که ایشان به رغم همه تهدیدها و ارعاب‌های بازجوها و شکجنه گران، تسلیم نشد. نهایتا ساواک در شرایطی قرار گرفت که از بین بردن آیت‌الله سعیدی را برای آینده رژیم، امری ضروری دانست.

رژیم بر آن بود تا با کشتن این روحانی مجاهد، ضرب شستی به دیگر علما و روحانیون و به ویژه هواداران امام خمینی نشان دهد تا از آن پس جرثت اعلام پشتیبانی از رهبری امام را به خود راه ندهند و در عین حال، خود را از خطری که وجود سعیدی برای‌شان داشت برهانند. بر این اساس، طرح قتل آن مجاهد آشتی ناپذیر را در شامگاه روز ۲۰ خردادماه ۱۳۴۹ به اجرا در آورد.

شب پنجشنبه ۲۰ خردادماه ۱۳۴۹ برق زندان قزل قلعه یکباره قطع شد و زندان در تاریکی فرو رفته، پس از لحظه‌ای چند تن شتابان وارد سلول شدند و فریادی از داخل سلول به گوش رسید و سپس سکوتی مرموز در زندان سایه افکند. زندانیانی که در کنار سلول مرحوم سعیدی بودند، نتوانستند بفهمند چه جریانی روی داده است و آن چند تن چه کسانی بودند و در سلول چه کار داشتند، چه کردند و فریادی که در سلول طنین افکند، از چه کسی بود.

دیری نپایید که برق زندان روشن شد زندانیانی که حس کنجکاوی‌شان تحریک شده بود، به سلول مرحوم سعیدی سرکشیدند و با منظره وحشتناک و فاجعه باری روبه رو شدند. سعیدی با وضعی غیر عادی در گوشه سلول افتاده و عمامه به دور گردن او حلقه شده بود. و اینگونه بود که سعیدی، رادمردی که یک لحظه از افشاگری و روشنگری علیه رژیم شاه دم فرو نمی‌بست، به دست دژخیمان به شهادت رسید و روح او به ملکوت اعلی پرواز کرد. عاش سعیدا و مات شهیدا...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha